این بار
اره یسری شهاب سنگ از ذهنم رد میشن،ویران گر! ولی وقتی رد میشن میدخشن و من بهشون نگاه میکنم. با اینکه بهشون نگاه میکنم، با اینکه از توی آسمون ذهنم رد میشن مشکل دارم و خدا کمکم کنه..
من اون آدم خوبه نیستم. من اونیم که دو روز دیگه وقتی داره پیامبر زندگیمو ورق میزنه وقتی خانوادم میبینن، یسری نقطه ها هست که ازشون شرمنده میشم. در حد گم و گور شدن. من اون ادم خوبه نیستم و یسری تقاط تاریک ناپیدا دارم مثل سیاهچاله، دور، وسیع، عمیق و پر قدرت و تازه فهمیدم شت، من اینا رو داشتم!
طرف عکس پروفایلش با علی داییه. بعد توی چت اون جایی که میخواد بگه ممنون، یه استیکر فرستاده که یه عکس دیگه با علی داییه و روش text نوشته ممنون!
.
.
.
-› با خودت اینکارو نکن پسر عمه!
همچنان در حال بهبود کیفیت زندگی
آماده اون لحظه ایم که قراره استاپ بخورم
.
.
.
.
-› اینطور به نظر میرسه. بزرگ ترین شکست هایی که میتونستم رو خوردم. عزیزانم رو از دست دادم. از جامعه اطرافم طرد شدم و واقعا چی قراره اوضاعم رو از اون روز ها بدتر کنه؟
برنامه هام رو روی بهینه ترین حالتی که تا حالا داشتم تنظیم کردم. خیلی از کارایی که دلم میخواسته انجام بدم رو توی امسال استارت زدم و دارم انجام میدم. میتونم با وجود مشغله های گوناگون فکر آزاد داشته باشم میتونم از فیل شدن نترسم و فقط به مسیرم ادامه بدم
.
.
.
.
-> این
-> البته به همین سادگی که من توی سه خط نوشتم نبوده.
گشتن دنبال کسی که همیشه شما رو درک کنه یه افسانه است. یه دروغه. اون چیزی که واقعیت داره اینه که شما دستتون رو میدید به هم و قدم قدم همدیگه رو یاد میگیرید. همدیگه رو میفهمید. جرعه جرعه زندگی رو برای هم شیرین میکنید. باهم حرف میزنید. سکوت میکنید. میرنجید و میخندید و هر روز آجر روی آجر میزارید و زندگی میسازید. رابطه کشف کردنی نیست، پیدا کردنی نیست. رابطه ساختنیه و هیچ معجزه ای وجود نداره.
توی یه سناریو اون موقعی با پارتنرت میری زیر یه سقف که پر از شوق و هیجان هستی. این هیجان و شور، همه چالش ها و ناهماهنگی های طبیعی ابتدای راه رو براتون هموار میکنه. براتون قابل تحمل میکنه. براتون گذرا و شیرین میکنه.
و توی سناریوی دوم موقعی با پارتنرت میری زیر یه سقف که همه شور و هیجان و نشاط ابتدای رابطه رو چند سال پیش پشت سر گذاشتید. حالا چه نیرویی قراره شما رو توی چالش های ابتدای زندگی مشترک بانشاط نگه داره؟ هیچی!
اره خلاصه این روزا چند باری به مرگ فکر میکنم و ببین خوف و تقوا تاب میخورم. بین یأس و ایمان. بین اندوه و بزرگواری. بین زمین و اسمان.
یکی از چالشایی گه هر چند وقت یکبار باهاش مواجه میشم، رد شدن از نون خامهای که شیطون نشونم میده است، در حالی که سعی میکنم به خدا نگاه کنم که عقب تر آغوشش رو برام باز کرده..
.
.
.
-› وقتی شیطون یه نون خامه ای به من نشون میده من قشنگ میتونم طعمش رو زیر زبونم حس کنم و برای همین خیلی سخته... خیلی سخته
عدالت، به کسایی که به چیزی عقیده دارن (ولو اون حقیقت داشته باشه یا نه) و پای این عقیدشون پذیرش اجتماعیشون رو از دست میدن خیلی بدهکاره...
.
.
.
.
-› ر. عزیزم سرت رو بالا بگیر و افتخار کن. نبینم زبان بدنت از عدم اعتماد به نفس حرف بزنه!
امروز که داشتم گوشه سرامیک رو دستمال میکشیدم فکر میکردم بیام بهتون بگم من که هر چی میگم «درِ دلتون رو روی کسی که پای قلبتون مهر و امضا نزده باز نکنید» فاییده نداره، فقط براتون دعا میکنم گیر ادم ناجور نیافتید..
.
.
.
-› بعضی وقتا فکر میکنم من اگه مسلمون نبودم و توی روابطم با مردا محدوده خاصی نداشتم خب روزا بهم خوش میگذشت، ولی هرگز شبای به این آرومی رو نداشتم.
ما داریم چیکار میکنیم؟
کار خاصی نمیکنیم در واقع. ما یه تیم برنامه نویسی هستیم. کنارش یه تیم فرهنگی هستیم و کنارش یه گروه خیریه. هر سه جدا. من دومی رو خیلی دوست دارم. سومی و بعد اولی که عاشقشم.
روزا چطور میگذره؟ آینده ترسناکه؟ آره. اگه بهش فکر نکنم خوب میگذره اما اگه بهش فکر کنم با دلواپسی. با اضطراب. بابا همیشه میگفت «شروعش کن اگه شد شد نشد میشه مثل اولش» اما خب خیلی هم اینطور نیست. وقتی توی شیب رو به بالا حرکت میکنی. اگه نشه. اگه سقوط کنی احتمال داره خورد شی.
روزا چطور میگذره؟ اگه به آینده فکر نکنم بی نهایت لذت بخش و شیرین میگذره.
.
.
.
> راحته؟ دوشواری زیاد داره.
> مهم ترین مولفه ای که فکر میکنی باید داشته باشی: سعه صدر
> سخت ترین قسمتش: هندل کردن اکتیویتی آدما وقتی هنوز هدف نهایی واضح نشده. هر کی یه سمتی میره همه پر شور :)
توی اون فهرست ChatGPT
وقتی باهاش صحبت میکنیم خودش یسری عنوان برای گفت و گو ها مینویسه
حالا عنوان های من چی بود؟
.
ست نشدن DNS در کلودفلر
رفع خطای Key is invalid در هاست
فیلتر Issue ها در سنتری
خطا در متد toArray در نوتیفیکشن های لاول
علت قلمبه شدن کیک
مشکل این نیست که پول ندارم همه لباسایی که دوست دارم رو بخرم. مشکل اینجاست که حتی اگه همشون رو بخرم، ظرف زمانم اونقدر بزرگ نیست که بتونم همشون رو اونقد که دلم میخواد بپوشم.
تقریبا سه چهار سال پیش (شاید کمتر یا بیشتر!) یه نفر گفت چرا کامنت پست ها رو بستی؟ من: کدا رو دستکاری کردم باید بگردم ببینم چی شده. چند ماه پیش هم یه نفر گفت چرا پست ها تاریخ نداره؟ من: کدا رو دستکاری کردم باید بگردم ببینم چی شده.
انگار توی این وبلاگ زمان کشیدگی ای چیزی داره!
بعد از کلیییییی فکر کردن برای اینکه یه اسمی برای دامین پیدا کنیم که هم معنا دار باشه هم com ش آزاد باشه هم قبل از ما سئو نشده باشه رسیدیم به درنابیت. بعد گفتیم خب حالا باید اسممون یه معنی داشته باشه. گوگل کردم درنا نماد چیست. این اومد.
چه تصادف معنادار و زیبایی. این یه داستان واقعی ضد اسکتباره!