میخوام ریسک کنم
ی ریسک بزرگ
یه چهارچوب جدید
ی زندگی جدید
التماس دعا
.
.
.
.
← من عادت ندارم بگم التماس دعا
← از ته دل....دعا کنید
میخوام ریسک کنم
ی ریسک بزرگ
یه چهارچوب جدید
ی زندگی جدید
التماس دعا
.
.
.
.
← من عادت ندارم بگم التماس دعا
← از ته دل....دعا کنید
درویشی ام
در راه عاشقانت بساط پهن کرده
گدایی میکند
نشانی تو را گرفتم
اینجا را نشانم دادن
"من ر د بو ی تو را میبوسم"
.
.
.
← قلم من برای روی کاغذه
یه مجسمه خریدم.... پر از حس... یه هدیه برا مخاطبی ک وجود خارجی نداره.....
:)
.
.
.
.
← الهی شکر
← چهار سال بعد نوشت: چهار سال گذشت هنو مخاطب برا این مجسمه من پیدا نشد :))))
بعضی وقتام ازینکه اینقدر شیک مثلا "خوب" میشم....خندم میگیره
.
.
.
.
.
.
.← خوب بودن رو بلدم...اما فقط بلدم....
نمیدونم چرا هر کار میکنم نمیتونم خوشبختی رو توی ماشین مدل بالا و خونه بالا شهر ببینم
اصلا نمیتونم به این فکر کنم من توی فلان جای شهر توی فلان مهمونی از لذت بیش از حد نمیدونم چیکار کنم و یه پدر اونطف تر داره بار شرمندگی گرسنگی و سرمای بچه هاش و به دوش میکشه
یا یه بچه از نداری میاد پیش یه عابر التماس میکنه که فلان چیز و از من بخرید والا برم خونه کتک میخورم
یا یکی دیگه به هر دلیل ورشکست شده و هر روز داره با طلبکار ها سر و کله میزنه و پسر هشت سالش هر روز داره مورد تمسخر واقع میشه
یا چه و چه و چه
اصلا نمیتونم خوشبختی رو توی ثروتی یا شهرت یا شهوتی که که باس توش غوطه ور شد ببینم
هر چیزی تا یه حدیش خوبه
زیادی لذت بردن پدر وجدان ادمو درمیاره
الان نیاره سر هفتاد سالگی میاره
.
.
.
.
← البته طمع راحت میتونه درد وجدانو تا یه جاهایی خفه کنه
←... باس دعا کنیم ......
تازه هنوز ما طرد نشدیم
هنوز فحش نشنیدیم
مگه نگفتن مث نگه داشتن آتیش کف دست
کو؟؟
اصلا شاید توهم زدیم دین داریم....
نمیدونم چرا اینقدر خستم
خیلی خستم
کلا نمیدونم چرا حالم خوب نیس
این درد شیرین نیس
.
.
.
.
← چی شده؟!