4.4909E3

وبلاگ سفره‌ی دله.. 

  • ۱۴۰۲/۰۵/۱۴ ۲۲:۳۵
4.907E3

صلاح کار کجا و من خراب کجا

  • ۱۴۰۲/۰۵/۰۹ ۱۳:۳۹
4.906E3

شمر با ضربه سر حضرت رو جدا کرد.......

.

.

.

-› وا مصیبتا..

  • ۱۴۰۲/۰۵/۰۶ ۱۴:۴۲
4.905E3

در مورد فشار روحی، خط کشی ها فرق میکنه. اگه فشار نیروی محرک قابل اندازه گیری باشه. با اندازه نیروی یکسان احتمالا سطح فشار متحمل هر فردی متفاوته. میخواستم بگم در مورد من، بار آخر اگه یک تن بر متر مربع نیرو وارد شده بود و فشار متحمل من به سطح C رسیده بود. این روزا با چهار تن بر متر مربع فشار متحملم به C رسیده.این یعنی قوی تر شدم.

  • ۱۴۰۲/۰۵/۰۶ ۰۰:۴۱
4.904E3

پلای پشت سرمو خراب کن

  • ۱۴۰۲/۰۵/۰۴ ۱۴:۳۰
4.903E3

چی شد؟ روی لوکالم پرزنت کردم. سطح رضایت خیلی بالا بود. پنج تا جون به جونام اضافه شد :)

  • ۱۴۰۲/۰۵/۰۳ ۲۱:۵۹
4.902E3

پر هیجان ترین روز های زندگی کاریم رو میگذرونم
پروژه منظوره رو به کارفرما تحویل دادم. چند دقیقه بعد سر یه دپلوی کوچیک کد ها به هم میریزه و اصلی ترین فیچرش رو از دست میدم.  الان ساعت ۲ بامداده. هنوز مشکل حل نشده و فردا با مدیران کارخونه جلسه پرزنت محصلول دارم :)

  • ۱۴۰۲/۰۵/۰۳ ۰۲:۱۰
4.901E3

عشق تو رو توی چنگال خودش میفشاره. تو لذت میبری و درد میکشی. لذتی که جای دیگه یافت نمیشه و دردی که مثالی نداره.

  • ۱۴۰۲/۰۵/۰۱ ۲۳:۱۴
4.9E3

من دو تا انتخاب داشتم. اولی رو انتخاب کردم. دیدم خیلی ناراحت کننده است. بعد دومی رو انتخاب کردم. چی شد؟ باز هم ناراحت بودم. بیشتر از قبل. فهمیدم من فقط دو تا انتخاب ناراحت کننده دارم. الان توی نتیجه تصمیم دومم هستم. ناراحت و بی پناهم و وقتی تو نیستی من اینطوری میشم

  • ۱۴۰۲/۰۴/۲۷ ۱۵:۴۱
4.899E3

و این روزا چطور میگذره؟ فشرده تر از همیشه. برنامه هام رو روی حالت بهینه تنظیم کردم. هفته دیگه داریم میریم که فاز اول رو به کارفرما تحویل بدیم. هیجان انگیزه و براش استرس دارم 

  • ۱۴۰۲/۰۴/۲۴ ۲۲:۰۱
4.898E3

خب من فکر میکردم اون یه شروع بدون اشتباه و طوفانی بود. هر بخشی از نرم افزار رو سپرده بودم به متخصصش. بک، فرانت و مدیرمحصول. قیمتی که با کارفرما حساب کردیم؟ نصف قیمت بازار. چی شد؟ واضحه. پول کم آوردیم. فرانت یاد گرفتم 

این پروژه برام چه آورده ای داشت؟ یک دنیا تجربه. مقدار ناچیزی پول و یه مهارت دیگه. ویو جی اس

.

.

.

-› و آره عزیزم خیلی ساده بگم. من اشتباه کردم و آموختم.

  • ۱۴۰۲/۰۴/۲۴ ۲۱:۵۷
4.897E3

دلت خیلی بزرگه که منو توش جا دادی

  • ۱۴۰۲/۰۴/۲۳ ۲۲:۴۸
4.896E3

خدایا کمکمون کن زندگیمون جوری بگذره که وقتی داریم باهم میبینمش پیشت سربلند باشم

  • ۱۴۰۲/۰۴/۲۲ ۲۲:۵۱
4.894E3

پنل پیامکی۵۰۰ تا اس ام اس رایگان داده

همراه او دو گیگ اینترنت 

اونوقت بانک ها فقط تبریک میگن

  • ۱۴۰۲/۰۴/۱۹ ۱۱:۱۲
4.893E3

آره من ۱۰ ساله که بلاگرم 

.

.

.

.

-> [ذوق و دست و جیع و هورا]

  • ۱۴۰۲/۰۴/۱۹ ۱۰:۳۸
4.892E3

الان ساعت ده  و ربعه و ۲۶ سال پیش توی این لحظه چند دقیقه ای میشه که به دنیا اومدم. احتمالا  توی یه تخت کوچیک توی بخش نوزادان دارم گریه میکنم، مامانم بیهوشه و دکتر داره شکمش رو بخیه میزنه.

  • ۱۴۰۲/۰۴/۱۹ ۱۰:۲۶
4.891E3

آری شود

ولیک به خون جگر شود

.

.

.

-› گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

  • ۱۴۰۲/۰۴/۱۸ ۲۲:۴۳
4.89E3

واقعا چالش های مدیریت یک تیم بیشتر از حد تصوره

تیم ما چند نفره؟

۳ نفر که ۲ تامون باهم دوستیم!

  • ۱۴۰۲/۰۴/۱۷ ۰۱:۵۴
4.889E3

خب زهرا. اوکی. من زودرنجم. احساساتم بالاتر از میانگینه. اوکی. نیاز نیست نگران چیزی باشی. این فقط یه ویژگی شخصیتیه. نه اسکیزوفرنیه نه دو قطبی. یه تفاوت شخصیتی کوچیک. سعی کن باهاش کنار بیای و دوستش داشته باشی. خودت رو اذیت نکن. این یه اشتباه نیست. این ضعف نیست. این وابستگی نیست. فقط کافیه مطمئن باشی این هیچ عیبی نداره‌ هیچ بدی نداره.

.

.

.

.

-› واقعا به هیچ جای من نمیاد احساساتی بودن. اما متاسفانه هستم.

  • ۱۴۰۲/۰۴/۱۴ ۰۰:۳۷
4.888E3

حالا من که تا دیروز میگفتم زن باید ملکه باشه و لطیف باشه .. آره. دیروز لازم شد یک بازخواست حسابی داشته باشیم. البته داد و فریاد نبود. اما همچین لطیفی هم نبودم!

.

.

.

.

-> امروز هم برای اولین بار معنی دعای عرفه رو خوندم، چقدر مثل درس ریاضیات گسسته بود. چن تا گزاره میذاشت کنار هم نقیض یه فرضیه ثابت میکرد. در مورد خدا.

  • ۱۴۰۲/۰۴/۰۷ ۲۰:۴۴
ما چاره ای نداریم جز اینکه پناه ببریم به آغوش خدا