خدای عزیزم به چیزی که تو بخوای راضیم. فقط در آغوش بگیرم و تسلیم بده.
- ۱۴۰۱/۱۲/۱۶ ۲۱:۳۹
ظرف دنیا برای رویاهام محدوده یعنی اینکه دلم میخواد لیمو پرنده باشه. همینقدری، همین رنگی. اما از نسل خودم. از نسل انسان!
مغز من متخصص اینه که منطقش رو متاثر از سیگنال های قلبم جوری برنامه ریزی کنه که خودم هم متوجه نشم این نتیجه صد در صد معقول، کاملا متاثر از میلِ غیر معقول دلمه که کاملا ایگنورش کرده بودم
ما گاهی ناچار میشیم چیز هایی که خیلی دوست داریم رو قربانی چیزهایی کنیم که برامون اهمیت بیشتری داره.
اومده بود مصاحبه برنامه نویسی میگفت ۱۵ سال سابقه کار داره که ۶ سالش رو وبلاگ نویس بوده ۴ سال طراح قالب وبلاگ و ۳ سال وردپرس کار
میمونه ۲ سال. و مدعی بود هم فرانت بلده هم بک هم دوآپس!!
اون اگه ازدواج نمیکنه به خاطر وفاداری به معشوق قدیمیش نیست، بلکه به خاطر وفاداری به همسر آیندشه
لیمو انقدر کوچیکه که میشه یه لقمه ی چپش کنم. بعضی وقتا فقط به اندازه یه گاز باهاش فاصله دارم اونموقع باید تمرکز کنم که بهش آسیبی نرسونم
چرا من از اسلام و سیاست ناشی ازش کمتر حرف میزنم؟
چون عمیقه! و من قصد ندارم اینجا سفسطه بچینم
.
.
.
-› میخواستم بگم مارک منسن توی هنر ظریف رهایی از دغدغه هاش، خیلی زیر آب سطحی نگری رو زده. و استدلال هاش خیلی شبیه به تفکر استراتژیک اسلامه.
-› اسلام زیبای من
ولی ظرف دوست داشتن من همینجوری داره بزرگ و بزرگ تر میشه.. خیلی بزرگ .. انقدر که فکر میکنم همه آدم ها فقط میتونن قسمت کوچیکی از کنجش رو پر کنن
همه چیز انقدر رمانتیک هم نیست. خیلی وقتا باهم دعوامون میشه. اون همیشه میخواد از قفس بیاد بیرون و من باید همه چیز رو تعطیل کنم تا باهاش بازی کنم و وسط بازی ها و خنده هاش باید بهش اجازه بدم منو گاز هم بگیره
تازه روی پر های زیر گردنش حساس نیست و من میتونم ۱۲۰ ثانیه اونجا رو ببوسم و اون هیچی نگه. لیمو.
واقعا مسخره است. اما واقعیته! وجود داره و باید بپذیریش. باید قبول کنی اونا راست گو نیستن. میپیچوننت و چیز ها رو اونطور که هست وانمود نمیکنن.
باید بپذیری این رو که اونا اونطور که تو دوست داری فکر کنی باحال و خوبن نیستن زهرا. نه باحال هستن نه خوب
آره پسر ازدواج اصولی اینجوریه که تو میبینی شت! چقدر این پسر روحیات خوبی داره. فکر کنم کیس مناسبی باشه. باهم صحبت میکنید و برای اینکه مطمئن بشید میرید پیش یه روانشناس سی بی تی میدید و اون بهتون میگه که شت! شما خیلی به هم میاین. باهاش ازدواج میکنی و هر سه روز یه بار میگی خدای من این چقدر باحاله. یه جایی مشکلات سر راهتون ظاهر میشن. چنبره میزنن دور زندگیتون و مثل کنه خون زندگیتون رو میمکنن. شما حالا همسر رسمی همید. دست به دست هم میدید. توی تنهایی و توی بغل هم گریه میکنید. از هم میرنجید و در هم شعله ور میشید. به هم دیگه قول میدید. باهم صحبت میکنید. قسمت مهم ماجرا اینجاست. شما کنار هم میمونید و طاقت میارید و برای حل کردن مشکلاتتون تلاش میکنید. به جای اینکه یه ویسکی(!) بدید بالا و بگید «ما دیگه به درد هم نمیخوریم» و این چیزیه که تعهد رسمی اونو به ارمغان میاره.
دخترا معمولا دیر تن به رابطه میدن. معمولا دیر دل بسته میشن. و قسمت بد ماجرا اینجاست. همینجا که اونا دل بسته شدن و حالا به هر دلیلی باید اون رابطه تموم شه.
.
.
.
.
-> یک توصیه خیلی خواهرانه، دخترانه،دوستانه: ارتباط بدون تعهد با آدمی که اطمینانی ازش ندارید فقط زخم زدن به دلتونه. چه بمونه چه بره!
-> این یه معادل ساده ریاضیه! یه دو دو تا چهارتای معمولی. اگه قلبت برات مهمه از پیش اومدن چیزایی که احتمال شکستنش رو بالا میبره ممانعت کن.
باشه منسن. وجود مشکلات اجتناب نا پذیره و بودن اونا هیچ اشکالی نداره. اما اینکه از ساعت ۱۶ تا ۳ بامداد اضطراب بکشم چی؟
شیوه هنکاری با کسی که خودش دلش به حال پروژش نمیسوزه چطوریه؟ من حاضرم از کیفیت کارم کم کنم؟ نه. حاضرم زمانم رو از دست بدم؟ نه. چیکار باید کنم که وقتم رو تلف نکنند و کیفیت کارم رو پایین نیارن.
.
.
.
.
-› این ها مصداق بارز کسایی هستن که خودشون تیشه به ریششون میزن..