در آستانه 27 سالگی رویاهای کودکی ام کنار تو دانه دانه به وقوع میپیوندند..
دوازده هزار امضا پای نامهی دعوت امام حسین به کوفه بود.
ماهایی که برای امام حسین سینه میزنیم شبیه اون امضا کننده هاینامه نیستیم؟
90 درصد استارتاپ ها شکست میخورن
و هر کی منو میبینه بهم میگه: «خب یه استارتاپ راه بنداز»
مرد مومن یه نگاه به پشت سرت بنداز
در مورد فشار روحی، خط کشی ها فرق میکنه. اگه فشار نیروی محرک قابل اندازه گیری باشه. با اندازه نیروی یکسان احتمالا سطح فشار متحمل هر فردی متفاوته. میخواستم بگم در مورد من، بار آخر اگه یک تن بر متر مربع نیرو وارد شده بود و فشار متحمل من به سطح C رسیده بود. این روزا با چهار تن بر متر مربع فشار متحملم به C رسیده.این یعنی قوی تر شدم.
پر هیجان ترین روز های زندگی کاریم رو میگذرونم
پروژه منظوره رو به کارفرما تحویل دادم. چند دقیقه بعد سر یه دپلوی کوچیک کد ها به هم میریزه و اصلی ترین فیچرش رو از دست میدم. الان ساعت ۲ بامداده. هنوز مشکل حل نشده و فردا با مدیران کارخونه جلسه پرزنت محصلول دارم :)
عشق تو رو توی چنگال خودش میفشاره. تو لذت میبری و درد میکشی. لذتی که جای دیگه یافت نمیشه و دردی که مثالی نداره.
من دو تا انتخاب داشتم. اولی رو انتخاب کردم. دیدم خیلی ناراحت کننده است. بعد دومی رو انتخاب کردم. چی شد؟ باز هم ناراحت بودم. بیشتر از قبل. فهمیدم من فقط دو تا انتخاب ناراحت کننده دارم. الان توی نتیجه تصمیم دومم هستم. ناراحت و بی پناهم و وقتی تو نیستی من اینطوری میشم
و این روزا چطور میگذره؟ فشرده تر از همیشه. برنامه هام رو روی حالت بهینه تنظیم کردم. هفته دیگه داریم میریم که فاز اول رو به کارفرما تحویل بدیم. هیجان انگیزه و براش استرس دارم
خب من فکر میکردم اون یه شروع بدون اشتباه و طوفانی بود. هر بخشی از نرم افزار رو سپرده بودم به متخصصش. بک، فرانت و مدیرمحصول. قیمتی که با کارفرما حساب کردیم؟ نصف قیمت بازار. چی شد؟ واضحه. پول کم آوردیم. فرانت یاد گرفتم
این پروژه برام چه آورده ای داشت؟ یک دنیا تجربه. مقدار ناچیزی پول و یه مهارت دیگه. ویو جی اس
.
.
.
-› و آره عزیزم خیلی ساده بگم. من اشتباه کردم و آموختم.
الان ساعت ده و ربعه و ۲۶ سال پیش توی این لحظه چند دقیقه ای میشه که به دنیا اومدم. احتمالا توی یه تخت کوچیک توی بخش نوزادان دارم گریه میکنم، مامانم بیهوشه و دکتر داره شکمش رو بخیه میزنه.