ماه...

شاید گاهی در حوالی همین‌ رویا ها خودم را تصور میکنم ک لباس ابی بلندی پوشیده ام موهایم باز است و صندل های بلورین و راحتی پا کرده ام دستبندی سفید ب دستم است و گیره ای در موهای فر خورده‌ و منظم پشت سرم نیست

روی بام خانه ایستاده‌ام. او می آید. دو دستم را در دستانش میگیرد و ب پرواز در میآید. دامن ابی رنگم در باد ب رقص در میاید.او میرقصد و میچرخد و میچرخاندم. میرقصیم و میخندیم و قلب هایمان غرق در شعف میشود.میخندیم و میچرخیم و از زمین دورتر و دور تر میشویم. به جایی میرسیم حوالی ماه

ماه... ماه.. من را روی لبه ی ماه مینشاند. دستش را رها میکند و اطرافم ب رقص در می اید. میچرخد و میخندم و میخندد . خسته ک شد. مینشیند کنارم

آرام.. بی صدا..از ان بالا آدمیان را نشانم میدهد..دیگر ب ایشان دسترسی ندارم..

آنقدر از آنها دور شده ام ک میدانم تنها راه زنده ماندم اوست.. او ک کفایت میکند مرا و تمام آن سالهایی را که بی او ب هدر داده ام... مینشیند و میگوید و میخندند و میمانم و میماند و دست در دستش .... جدا میشوم از هر ادمی و نیازی و وابستگی... 

میخندیم و باز میرقصیم..

2.62E3

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی...

2.618E3

ای بابا..

2.617E3

به لبخند های نزده قسم..

2.616E3

نه که نتونم، نباید بنویسم

2.614E3

این خانه را مباد مرمت کند کسی..

2.613E3

بابتِ خرابی لینک ها، یه عذر خواهی به طولِ طولِ عمر وبلاگ بدهکارم به گمانم

و البته بابت چیز های زیاد دیگه ای..

2.612E3

اسکار طولانی ترین پست وبلاگ تعلق میگیره به پیشنویس قبلی که دارم در مورد زیبایی های اطرافیانم، که البته شاید اونا نقصانِ ظاهری صداش بزنن حرف میزنم..

2.61E3

شانس آورده بودم که پشتش به نور بود، و من جزئیات صورتش رو نمیدیدم. و با این حال گمانِ چشمانِ اوانو گ من رو به سمت دیگه‌ای نگه میداشت. این حد از ناتوانی برای مواجه شدن با نیمه‌ی غمگینش عذاب آوره..

2.608E3

این رو، غربی ها اسمشو میزارن غرور و تعصب

.

.

.

-› "pride and prejudice"

2.607E3

دل‌تنگ‌یم

2.605E3

 کمی‌ای که کــــــــــــــــــــــــــــــــش میاد...

.

.

← بیو رو میگم

2.603E3

سرّ درجات بالایی که از ارائه عشق و پیروزی های شگرف در امتحان عاشقی در بین شهدای زمان جنگ بود، این است که نگفتند ما عاشقیم. اصلا ادعای عشق نداشتند. گفتند: ما هیچ نیستیم. نه عاشقیم، نه زاهدیم، نه مجاهدیم. اصلا حساب و کتاب نمی کردند.

.

.

.

← حاج اقا انجوی نژاد

2.602E3

مرزِ رابطه ها.. مرزِ رابطه ها.. مرزِ رابطه ها

این اون چیزیه که هرگز تشخیصش ندادم

و خیلی بده.. خیلی خیلی خیلی....

2.601E3

.

.

.

-› خستم حسابی.. زیاد...

2.6E3

گفتم من با شما بحث دینی نمیکنم بحث روانشناسی میکنم. داشتم فکر میکردم که دین علوم روانشناسی رو پوشش میده و این دقیقا یه بحث دینیه اما چیزی ازش نمیگم چون اینجوری ندیدینش و بجز حجاب و نماز و حلال و حرام چیز دیگه ای ازش نمیدونین و این یه عینکِ خیلی قدیمیه با شیشه های چرب که روش گرد نشسته و انگار یسریا با دستمال پارچه ای سعی کردن تمیزش کنن، که حتی اگه میسر میشد شمارش به چشممون نمیخورد.

راحت قبول کرد، راحت تر ازینی که اگه میگفتم این یه توصیه‌ی دینیه. به اسلام اعتماد نداشت. اما این چیزی از حقانیت اسلام کم نمیکنه

2.596E3

اشتباه اونجاس که فکر میکنی خودآگاهت قوی تر از ناخودآگاهته. و نیست. و برای ناخودآگاهت حساب کتاب نداری.

2.595E3

میگفت واژه ها بار و شدت و حالتِ شگرفِ مفاهیم ماورایی رو پوشش نمیدن، پس مفاهیم در قالب واژه ها در سطحی بسیارضعیف تر، به معانی واژه ها تشبیه میشن. و خدا از واژه عشق استفاده میکنه.

.

.

.

-› داشتم بال در میاوردم :)

2.597E3

+ خوبید؟

- فقط همینو میخواید بدونید؟

+ اجازه بدید اینطور وانمود کنم

2.593E3

و بعکس

.

.

.

-› البته ادعایی ندارم

ما چاره ای نداریم جز اینکه پناه ببریم به آغوش خدا