5.116E3

منم یسری خاطره دارم که میتونم سالها باهاشون گریه کنم. میتونم زنده نبودنم رو به بودن توی اون خاطرات ترجیح بدم

  • ۱۴۰۳/۰۸/۲۹ ۲۳:۲۰
5.115E3

شما هم پشت شونه های مامان باباتون بال میبینید؟

  • ۱۴۰۳/۰۸/۲۸ ۲۲:۲۴
5.114E3

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی...

  • ۱۴۰۳/۰۸/۲۸ ۰۰:۴۰
5.113E3

روم نمیشه از خدا چیزایی رو بخوام که بیشتر آدما به خاطر نداشتنش اذیت میشن

  • ۱۴۰۳/۰۸/۲۳ ۲۳:۱۷
5.112E3

من با استرس کلا زندگیم مختل میشه

اما احسان میتونه برای غروب فردا برنامه بریزه و سرشب بخوابه

.

.

.

› و من در حالیکه میخواستم ساعت ۴:۳۰ پاشم، هنوز خوابم نبرده

  • ۱۴۰۳/۰۸/۲۲ ۰۱:۲۸
5.111E3

من بارها خودمو توی آغوش تو رها کردم

اما او فکر نکنم

هواشو داشته باش

  • ۱۴۰۳/۰۸/۲۱ ۲۱:۴۱
5.109E3

احسان! خیلی از نا‌ آرومی ها بین بازو های تو حل میشه

و اگه خیلی زیاد بشه بین دستای خدا

.

.

.

.

› دلواپس اینم که بعد از این صعودِ سخت و ترسناکی که خدا قدم به قدمش دو تا دستاشو اطرافم حصار کرده

› یادم بره کجا بودم و چجوری اومدم بالا

  • ۱۴۰۳/۰۸/۱۹ ۱۸:۲۸
5.108E3

گر نگهدار من آن است که من میدانم

شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

  • ۱۴۰۳/۰۸/۱۸ ۱۰:۱۵
5.107E3

تو مغزت منفعت محور هست و حتی برای دلسوزیت هم سود و زیان محاسبه میکنی

  • ۱۴۰۳/۰۸/۱۶ ۰۰:۳۵
5.106E3

الف عزیز

تو باهوشی. اما منم باهوشم. اینو نمیدونی و این به نفع منه. چون تو داری تکنیکی میزنی که من هفت خطش رو بلدم. من تماشا میکنم. تا از تلاشت خسته بشی و بی خیالش بشی.

  • ۱۴۰۳/۰۸/۱۶ ۰۰:۲۷
5.105E3

و این دل بی طاقتی کرد

  • ۱۴۰۳/۰۸/۱۵ ۲۰:۲۶
5.104E3

فقط دلم میخواد این روزا بگذره..

  • ۱۴۰۳/۰۸/۱۵ ۲۰:۰۳
5.103E3

در معلق ترین حالت ممکنیم. شغل من و همسرم‌ و خونه و شهرمون روی هواست. قرآن رو باز کردم و نوشته بود: به من تکیه کن.

.

.

.

.

› دلواپس و دل‌نگران و دل‌مشغول نباش.

  • ۱۴۰۳/۰۸/۱۵ ۰۱:۰۱
5.102E3

فکر نکنم چیزی بتونه سختی‌های این کار رو جبران کنه

مگر لبخند تو.

  • ۱۴۰۳/۰۸/۱۴ ۱۵:۰۸
5.101E3

میگه فلان مشکلو دارم

میگم دعا کن و منتظر بمون

میگه پیشنهاد عملی بده

.

.

.

› چجوری کمکت کنم؟

  • ۱۴۰۳/۰۸/۰۸ ۲۰:۵۵
5.1E3

خدایا

اون یه تیکه از دلم که سوخته رو مرهم میزاری؟

  • ۱۴۰۳/۰۸/۰۸ ۲۰:۵۱
5.099E3

دستتو بکش روی چشمام

و اونا رو ببند

  • ۱۴۰۳/۰۸/۰۷ ۰۶:۱۹
5.096E3

حالا که در کلیسا بازه یه اعتراف دیگه هم بکنم 

گاهی اوقات احساس میکنم خیلی میفهمم

.

.

.

› جیغ و فرار

  • ۱۴۰۳/۰۸/۰۵ ۰۱:۵۸
5.095E3

داشتم به بچه ها میگفتم

من اگه لباسیو لازم نداشته باشم، خیلی هم خوشم بیاد، نمیخرم

و بعد لباس پوشیدم رفتنم مغازه پاپوش پولیشی که اصلا لازمش نداشتم رو خریدم.

.

.

.

› بعد مغزم: پاپوش لباس نیست.

  • ۱۴۰۳/۰۸/۰۵ ۰۱:۱۷
5.094E3

اعتراف میکنم وقتی مردی از من خوشش میاد

من ناراضی و غمگین و دلواپس میشم

و کسی درونم شراب مینوشه و میخنده

  • ۱۴۰۳/۰۸/۰۴ ۰۱:۳۹
ما چاره ای نداریم جز اینکه پناه ببریم به آغوش خدا