5.194E3

خب. از تریبونی بهتون سلام میکنم که کلی ادعا میکردم اگه اینجا قرار بگیرم فلان میکنم و بهمان میکنم.

حالا باید فلان کنم و بهمان کنم

  • ۱۴۰۴/۰۲/۲۳ ۲۲:۳۷
5.193E3

پیکانمون رو اسقاط کردیم. در حالیکه من هنوز دوسش داشتم. با اینکه لاستیکاش ترکیده بود و دیفرانسیل عقبش صدای پیکور میداد.

  • ۱۴۰۴/۰۲/۲۳ ۰۰:۱۳
5.191E3

شما هم مثل من دچار این اشتباه میشید که آدم ها رو با یسری متر و معیار رده بندی کنید؟

این قسمت مغزم در برخورد با آدم های جدید خیلی برام تز میده، در حالیکه یه بار متر اشتباه دستشه و یه بار معیار غلط. چیکارش کنم

  • ۱۴۰۴/۰۲/۱۹ ۲۰:۳۴
5.19E3

هر چی بابا منو مستقل و شیر زن بار آورد، احسان منو وابسته و ادایی 

  • ۱۴۰۴/۰۲/۱۸ ۰۵:۱۸
5.189E3

ولی قطعی برق خیلی شیک توی بخش خصوصی خشم میسازه و توی دولتی آنتراک.

اگه عمدیه، یه تیر و کلی نشونه. دم ایده پردازش گرم. ایشالا توی جهنم در حال جزغاله شدن ببینمش.

شاید هم همینجا پیداش کردم

  • ۱۴۰۴/۰۲/۱۷ ۱۵:۳۶
5.185E3

او یه چیزایی رو گفت که نباید میگفت. در کنار چیزای دیگه ای که نباید میگفت.  ناراحت شدم؟ آره. گریه کردم. توی دلم خوشحال شدم و برای خوشحالی بی ارزشم ناراحت شدم. اینجا دقیقا همون منجلابی هست که نمیخواستم باورش کنم همونی که میخواستم نجات بخشش باشم. شاید من اون یه گلی باشم که باهاش بهار نمیشه. کم میارم؟ نه. من یاد گرفتم تا پای جونم برای چیزی که میدونم درسته حرکت کنم. بهار نشد؟ نشه. حداقل مدت کوتاه زندگیم ارزشمند بوده. 

.

.

.

.

> توی این راه تنهام. خیلی تنهام

  • ۱۴۰۴/۰۲/۱۴ ۱۵:۴۱
5.184E3

تو را آن گونه میخواهم که زندان زلیخا را...

  • ۱۴۰۴/۰۲/۱۳ ۱۰:۲۶
5.183E3

منم وقتی پیام خطای داخلی سرور رو دیدم، خودم رو گذاشتم جای تیم توسعه و فکر کردم: «عه اکسپشن داره میده! درستش کنیم»

  • ۱۴۰۴/۰۲/۰۹ ۱۹:۱۷
5.181E3

سریالای تلوزیونی رو نمیبینم ولی واقعا یکی به داد فیلم نامه نویسای سریال خانگیا برسه.

.

.

.

› چه خبره واقعا؟

  • ۱۴۰۴/۰۲/۰۶ ۱۶:۵۴
5.18E3

آره. اگه براتون تعریف کنم بهم میگید: «زیادی شعر و شاعریش کردی»

همینطوره.

  • ۱۴۰۴/۰۲/۰۴ ۲۳:۳۶
5.179E3

در حالی توی رویاهام قدم میزدم که سخت ترین روز های زندگی رو میگذروندم. در حالی که عزیز ترین فرد زندگیم با چالش های جدی دردناکی روبرو شده بود. تسلیم شدم. جون من ناقابله، اما جون تو نفیس و گرانقدره عزیزم.

  • ۱۴۰۴/۰۲/۰۴ ۲۳:۲۵

برایند پیشنهاداتتون این بود که «فقط اگه دیدی دیگه زنده نمی‌مونی، متوقف شو»

آسته آسته برو، مسکن مصرف کن، حواستو پرت کن، اما برو. سعیم رو میکنم.

سپاسگزارم از همتون 

  • ۱۴۰۴/۰۱/۲۴ ۱۹:۱۵
5.176E3

من توی چند قدمی هدفم ایستادم. رسیدن ممکن و مسیر روشنه ولی برداشتن همون چند قدم، به حدی برام دردناک تموم میشه که احساس میکنم نفسم بند میاد. به زودی تموم نمیشه و از آستانه تحملم خارجه.

منظورم اینطور شرایطیه

  • ۱۴۰۴/۰۱/۲۳ ۱۵:۰۸
5.174E3

پست قبلیو جواب بدید خب.

  • ۱۴۰۴/۰۱/۲۲ ۲۱:۰۳
5.173E3

اگه بین «آرامش خودت» و «رویاها و اهدافت» دوگانگی پیش بیاد کدومو برمیداری؟

  • ۱۴۰۴/۰۱/۲۱ ۱۹:۱۶
5.17E3

زندگی قبل از Chat GPT واقعا سخت بود..

اگه ازش استفاده نمیکنید، مثل اینه که هنوز با آسیاب دستی گندم آرد کنید و نون بپزید.

  • ۱۴۰۴/۰۱/۱۷ ۱۵:۲۹
5.169E3

توبه چجوریه؟ چجوری میشه وقتی یه اشتباهو ۱۰۰ بار تکرار کردی بتونی قول بدی که دیگه انجامش نمیدم؟

  • ۱۴۰۴/۰۱/۱۶ ۲۰:۲۳
5.168E3

همه گریه میکنن، ما تو روضه ها. اونا زیر پتو.

  • ۱۴۰۴/۰۱/۱۶ ۲۰:۱۷
5.166E3

شاید منم دلم بخواد ساده باشم و حماقت کنم. خودم لذت ببرم و کسای دیگه ای رو بیچاره کنم. احساس میکنم اینطور میتونم انتقام سختی هایی که برام بوجود آوردی رو بگیرم..

  • ۱۴۰۴/۰۱/۱۳ ۲۲:۰۹
5.165E3

بعضی شبا هست که فکر میکنم اگه بیشتر نخوابم، مشکلاتی که بابت دیر خوابیدنم بوجود اومده کمتر میشن.

مثل امشب.

  • ۱۴۰۴/۰۱/۱۳ ۰۲:۵۶
ما چاره ای نداریم جز اینکه پناه ببریم به آغوش خدا