نیمه بالایی سرم داره منفجر میشه، انگار ۱۰ کلیلو سنگریزه داغ داخلش گذاشتن. چشمام درد میکنه و سرم احساس ترکیدن داره.
.
.
.
.
› این قسمت: کارمند بخش دولتی
- ۱۴۰۴/۰۴/۲۵ ۲۳:۵۰
نیمه بالایی سرم داره منفجر میشه، انگار ۱۰ کلیلو سنگریزه داغ داخلش گذاشتن. چشمام درد میکنه و سرم احساس ترکیدن داره.
.
.
.
.
› این قسمت: کارمند بخش دولتی
امروز ز. بهم گفت تو هیچی بلد نیستی. باید بفرستمت یه جایی کار یاد بگیری. کارایی که تو کردی رو بچه های ۱۰، ۱۲ ساله هم میتونن انجام بدن.
.
.
.
.
› و خیلی غیر حرفه ای اشکم درومد :)
› اگه بچه های ۱۰، ۱۲ ساله هم بلدن، چرا ۲ ملیارد قیمت گذاری میشه؟
› انسان فاقد شعور!
حالم چطوره؟ شرایط هیچ تغییری نکرده
ولی انگار یه قرصی خوردم و حالم خوب شده.
شاید تاثیر دعاهای شما باشه. دستتون رو میبوسم
خب. بالاخره باگ اینکه من از خشم خدا تصوری ندارم و روی محبتش خیلی حساب باز کردم درومد.
من به آغوش تو محتاج تر از نان شبم..
.
.
.
.
› دعا کنید برام.. به تاثیر دعاهاتون امید دارم عزیزانم..
پهلوی رو خون های به جوش اومده بر اندازی کرد. این روز ها اسرائیل چه حمله کنه چه نکنه بازنده میدانِ افکار عمومی خواهد بود.
راستش دلم نمیخواد به «هر که درین بزم مقرب تر است، جام بلا بیشترش میدهند» ایمان بیارم. اما محرمه و نزدیک عاشورا..
امروز یکی از پر تنش ترین و پر چالش ترین روز های زندگیم بود و هنوزم تموم نشده
میگع حیله های شیطون نقطه ضعف دارن، ضعیفن. خب خدای من. بهم بگو نقطه ضعفش کجاست؟ چرا من حس میکنم مثل بستنی دارم در مقابلش آب میشم؟
میگن با هر کسی مثل خودش رفتار کن.
من کاملا مخالف اینم. معتقدم رفتار من شخصیتم شئوناتم وابسته به دیگران نیست. در عمل چی؟ شت دارم با الف مثل خودش رفتار میکنم. بهتر هم جواب داده.
رفتارم یه آدم جا افتاده زاهد متقیه و فکرم یه نوجوون سرکش. من این وسط مثل کسی میشم که شب ها مخدر مصرف میکنه و روز ها با نهایت دیسیپلین توی جامعه حاضر میشه.
خوبم؟ نه گاهی. دلم میخواد از ماتریکس خارج شمو انتقام تمام خویش تن داری هامو بگیرم.
زینب متولد هفتادو نهه. بعد از پسر اولش خیلی دختر میخواست. خدا بهش سه تا پسر داده. دیروز میگه فهمیدم چرا خدا بهم سه تا پسر داده. میگم چرا. میگه برای اینکه همشونو تقدیم اسلام کنم.
.
.
.
.
› اینا تربیت شدههای مکتب خمینی هستن
اون ورژن شیر زنی که بابا تربیت کرده، دختر روز های جنگه و ورژن ادایی احسان، دختر روز های بهاری ویلای رامسر
.
.
.
› این روز هارو ممنون بابا هستم
› نترسیدم؟ چرا. خیلی. و رو به جلو ادامه دادم
هر کسی بدی هایی داره و من بدی های تو رو ترجیح میدم
.
.
.
› خدا اینجور موقع ها: بیا یه تست ادعا بریم