.
.
.
.
.
.
.
.
← چی شد ک زدم زیرش؟!
- ۱۳۹۴/۰۹/۰۶ ۰۳:۲۹
بد تر اینکه نتونی حرف بزنی
اینه که نتونی بنویسی
.
.
.
.
.
.
.
← قلب من از غل و زنجیر خسته شده
← قلب من...صبور باش..
از اون روز به بعد
با برخوردن ب هر واقعه ای شبیه ب اون
از ماورای وجودم
اشک میریزم
.
.
.
.
.
.
.
← معامله کرده ام...
این خیلی خوبه ک از همه ی اشتباهاتمون درس بگیریم و برای همه ی مشکلات راه حل پیدا کنیم
این قدرت ما رو توی دنیا زیاد میکنه
این ما رو رشد میده
ما رو به سمت کمال انسانی پیش میبره
برای اشتباهاتمون حسرت نخوریم
اون ها رو یادداشت کنیم و اجازه ندیم توی زندگیمون تکرار بشن
از مشکلات گله نکنیم
برای حل اونها به بهترین صورت راه حل پیدا کنیم و کمر همت ب انجامش ببندیم
.
.
.
.
.
.
.
← نباس بزارم اون چیزایی ک نباید تکرار شه
خویشتن داری آدما رو دوست دارم
:)
.
.
.
.
.
.
← خویشتن داری تو یسری مسائل
← صراحت تو یسری مسائل
باس مراقب باشم
وقتی میخوام ی کاری ک نباید و نکنم
یه کار دیگه ای ک نباید و نکنم
.
.
.
.
.
.
←پس چیکار کنم؟
هنوزم فک میکنم باس آدمای جذابو با سر کوبید تو دیوار
.
.
.
.
.
← هنوزم میگم مراقب باشید قلب کسیو تسخیر نکنید
← مخصوصا اگه سخت عشقید!!
← خیلی بهش سخت میگذره
← از موضع خود خواهی بیاید پایین
← بیاید پایین
حالا بلاگفا اشتباه کرد
باش
قبول
اورنوت
تو چرا اذیت میکنی؟؟؟؟
من نوشته هامو دوست دارم آخه :((
.
.
.
.
.
← من نوشته هامو دوست دارم :((
وقتی من فاز ترس برم میداره
برق اتاقم خاموش بود، رفتم تو بوی مرغ حس کردم
برق و روشن کردم
گفتم بلکه جنّا بوی مرغ بدن
بعدشم تا نیم ساعت ب خودم میخندیدم که آره حتما اجنه بوی مرغ میدن :))))
.
.
.
.
.
.
← بزور میخواستم بچسبونمش به جن!!!
← نباسس فیلم ترسناک ببینم!!
من شجاعم اما
بی دلیل از قفس کهنه ی دل میترسم
.
.
.
.
.
← ساعت 3:21
← کمتر ازونی ک باید....خوابم میاد
مرا سرریست اندر دل که گر گویم زبان سوزد
و گر پنهان کنم ترسم که مغز استخان سوزد
.
.
-› سعدی
حدود ده ثانیه از امروز
بهترین تجربه ی حدودا دو ماه من بود
فقط ده ثانیه
سر کلاس
کنار پنجره....
.
.
.
.
.
← ای که به هنکام درد راحت جانی مرا.....
اینقدر نبوده اطرافم
که نمیدونم با این آدم های خوب [تر] اطرافم
ک خوشبختانه زیاد هم هستن
چجوری باید برخورد کنم
.
.
.
.
← واقعا نمیدونم!!!
امروز یسری اتفاق ناخوشایند افتاد و من یسری درس جدید یاد گفتم
:)
.
.
.
← خدا رو شکر
بازم منو یه کوپه ی تنها
.
.
.
.
.
← عاشق این خلوتم...
← تقریبا یه سال از افتتاح این وبلاگ گذشت
← من بی دلیل دوسش دارم :)
مامور قطار: خانوم کوپه ی کناریتون عرب هستن....شما برید داخل پرده ها رو بکشید و درو قفل کنید.
اولین تجربه ی به تنهایی سفر کردن من...به یه مقصد نا آشنا...یه شهر جدید
از نه شب تا چهار صبح
توی یه کوپه تنها
.
.
.
.
.
.
.
← مربوط میشه به تقریبا یک ماه پیش
← البته بعد از چند ساعت دو تا خانوم دیگه هم اومدن
← ولی حس تجربه ی اون چند ساعتو ب جز بوی دود سیگارش دوست داشتم
← بعد از اومدن اون دو نفر حس خوب تجربه ی جدید از بین رفت و کلا زدیم تو فاز خوشگذرونی :)
← یه جاده یه سفر....یه ماه عسل....
باید بیشتر مراقب کارام باشم
من یسری غم ها رو خیلی دوست دارم...
.
.
.
← از یسریای های خاصش، زیاد میترسم
← وبلاگمم بهتره مرتب کنم
← حسش نیس...وقتش نیست.....نباس باشه
← خیلی خوبه اگه مراقب باشیم بهتر از خودمون نباشیم... آدما زود دل مبندن